گفتم کجاست لطف دل آسمانیت
گفتا تو جز به قهر مداوا نمیشوی
گفتم نفس بریده ام از اینهمه بلا
گفتا چرا تو سائل زهرا نمیشوی
گفتم فدای سینه ی مجروح مادرت
گفتا اگرچه گفته ای اما نمیشوی
گفتم به چشم ، میروم و راحتت کنم
گفتا رها زسلطنت ما نمیشوی
گفتم بگیر جانم و فارق کن از غمم
گفتا چرا به گریه تو احیا نمیشوی
گفتم چگونه قلب تو را آورم به دست
گفتا چرا تو ذاکر سقا نمیشوی |