وداع با محرم!

پایان ماه روضه شده، غم گرفته ام       هیئت تمام گشته و ماتم گرفته ام
بعد از دو ماه گرفت صداهای ذاکران     تازه دلم شکسته شده، دم گرفته ام
بعد از دوماه که در مطبت هستم ای طبیب     ازدرد عشق گفتم و مرهم گرفته ام
مرهم برای درد دلم، اشک روضه بود      اینگونه بوده، اشک دمادم گرفته ام
شبها چقدر گم شده ام بین کوچه ها     وقتی سراغ هیئت و پرچم گرفته ام
از مادرت بپرس، نوکریم را قبول کرد؟     آیا برات کرببلا هم گرفته ام؟
افسوس می خورم که ز خیرات سفره ات     از دست مهر مادرتان کم گرفته ام
دلتنگ می شوم به خدا بر محرمت     خرده مگیریم ز چه ماتم گرفته ام
ای روضه خوان ادامه بده اشک و آه را     شعر وداع نه ..... شور محرم گرفته ام


شعر از یاسر مسافر

به نقل از: تیشه های اشک

مناجات با امام زمان (عج)

گفتم کجاست لطف دل آسمانیت

گفتا تو جز به قهر مداوا نمیشوی

گفتم نفس بریده ام از اینهمه بلا

گفتا چرا تو سائل زهرا نمیشوی

گفتم فدای سینه ی مجروح مادرت

گفتا اگرچه گفته ای اما نمیشوی

گفتم به چشم ، میروم و راحتت کنم

گفتا رها زسلطنت ما نمیشوی

گفتم بگیر جانم و فارق کن از غمم

گفتا چرا به گریه تو احیا نمیشوی

گفتم چگونه قلب تو را آورم به دست

گفتا چرا تو ذاکر سقا نمیشوی

السلام علیک یا فاطمه الزهرا (س)

تا علی ماهش به سوی قبر برد
ماه، رخ از شرم، پشت ابر برد
آرزوها را علی در خاک کرد
خاک هم گویی گریبان چاک کرد

زد صدا: ای خاک، جانانم بگیر
تن نمانده هیچ از او، جانم بگیر
ناگهان بـر یاری دست خدا
دستی آمد، همچو دست مصطفی
گوهرش را از صدف، دریا گرفت
احمد از داماد خود، زهرا گرفت
گفـتـش ای تاج سـر خیل رسل
وی بر تو خرد، یکسر جزء و کل
از من این آزرده جانت را بگیر
بازگرداندم، امانت را بگیر
بار دیگر، هدیه داور بگـیر
کوثرت از ساقی کوثر بگیر
می کشد خجلت علی از محضرت
یاس دادی، می دهد نیلوفرت
 

علی انسانی

عطش

به آب می زنم امشب دوباره چشمم را

که شعله شعله ببارم ستاره چشمم را

هنوز بانگ عطش گفتنت خوش آهنگ است

برای تشنگی ات، آب هم دلش تنگ است

دوباره شعر من و دیدۀ تماشا تر

به روی نیزه سرت از همیشه تنها تر

دوباره شعر من و شرح راز خونینت

اقامۀ غزلی از نماز خونینت

طلوع کن؛ که مصلای آفتاب توئی

تو را به آب چکار، آبروی آب توئی

گلوی تشنه ؛ دم تیغ و خنجرت چه گذشت

اجازه هست بگویم که با سرت چه گذشت؟

سرت هوای نیستان و نی سواری داشت

از آن نخست سرت؛ شور سر بداری داشت

سرت کجا و نیستان کجا؟ دریغ دریغ

تنت کجا سم اسبان دریغ دریغ

به خون نشست تمام زمین و زمان با تو

گریستند تمام پیمبران با تو

صدای نالۀ "یحیی" و "هود" می آید

"
خلیل" از آتش و اسپند و عود می آید

هزار نخل عصا شد، هزار "موسی" شد

هزار نیزه صلیب، سر مسیحا شد

هوای دشت پر از بغض سیب و "آدم" بود

فرات جرعه ای از اشکهای "مریم" بود

"
ثمود" و "یونس" و "الیاس" گریه می کردند

برای غربت "عباس" گریه می کردند

برای غربت عباس آه می دانم

نبرد یک نفر و یک سپاه می دانم

نبرد یک نفر و یک سپاه می دانی؟

شکوه تشنگی خیمه گاه می دانی؟

شکوه تشنگی خیمه گاه و یک عباس

غریو العطش و یک سپاه و یک عباس

غریو العطش و گله های گرگ، دریغ

غریو العطش و آن یل سترگ، دریغ

غریو العطش و شیر مست، افتاده

"
سل المصانع رکبا" دو دست افتاده

نگو که دست، بگوخاتم از نگین افتاد

نگو که دست، بگو عرش بر زمین افتاد

نگو که دست، بگو آبروی آب اینست

پیمبران اولی العزم را کتاب اینست 

 

.

با تشکر از دوست خوبمون وهاب (vahabnazari57@yahoo.com) به خاطر ارسال این مرثیه

کاروان کربلا

شیعیان دیگر هوای نینوا دارد حسین 

روی دل با کاروان کربلا دارد حسین

از حریم کعبه جدش به اشکی شست دست 

مروه پشت سر نهاد اما صفا دارد حسین 

میبرد در کربلا هفتاد و دو ذبح عظیم 

بیش از اینها حرمت کوی منا دارد حسین

پیش رو راه دیار نیستی کافیش نیست 

اشک و آه عالمی هم در قفا دارد حسین

بسکه محملها رود منزل به منزل با شتاب 

کس نمی‌داند عروسی یا عزا دارد حسین

رخت و دیباج حرم چون گل به تاراجش برند 

تا بجائی که کفن از بوریا دارد حسین

بردن اهل حرم دستور بود و سر غیب  

ورنه این بی‌حرمتیها کی روا دارد حسین

سروران،‌پروانگان شمع رخسارش ولی 

چون سحر روشن که سر از تن جدا دارد حسین

سر به تاج زین نهاده راه‌پیمای عراق 

می‌نماید خود که عهدی با خدا دارد حسین

او وفای عهد را با سر کند سودا ولی 

خون به دل از کوفیان بی‌وفا دارد حسین

دشمنانش بی‌امان و دوستانش بی‌وفا 

با کدامین سر کند، مشکل دو تا دارد حسین

سیرت آل علی با سرنوشت کربلاست 

هر زمان از ما یکی صورت نما دارد حسین

آب خود با دشمنان تشنه قسمت می‌کند 

عزت و آزادگی بین تا کجا دارد حسین

دشمنش هم آب می‌بندد به روی اهل بیت 

داوری بین با چه قومی بی‌حیا دارد حسین

بعد از اینش صحنه‌ها و پرده‌ها اشکست وخون 

دل تماشا کن چه رنگین سینما دارد حسین

سازعشق است و به دل هرزخم پیکان زخمه‌ئی 

گوش کن عالم پراز شور و نوادارد حسین

دست آخر کز همه بیگانه شد دیدم هنوز 

با دم خنجر نگاهی آشنا دارد حسین

شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا 

جای نفرین هم به لب دیدم دعا دارد حسین

اشک خونین گو بیا بنشین به چشم شهریار 

کاندرین گوشه عزایی بی‌ریا دارد حسین

شعر از زنده یادشهریار

شام غریبان

امشب به زمین پیکر عریان حسین است 

شام است ولی شام غریبان حسین است 

با ناله ای وای حسین وای حسینم 

در کرب و بلا فاطمه مهمان حسین است 

غنچه پرپر

لاله خونین رخ این آتشین صحرا منم
غنچه عطشان که سوزد بر لب دریا منم

می‌برد همراه قرآن ، سوی میدانم پدر
چون که عترت را ، به قرآن ، مختصر معنی منم

اشک ریزد مادرم ، از دیدن لبخند من
غنچه خندان که شد پرپر درین صحرا منم

من که یا رب می‌شدم سیراب ، از یک جرعه آب
کشته ی لب تشنه ی بی شیر عاشورا منم

آن که در دست پدر ، جان داده در میدان جنگ
پیش چشم مادر غمدیده اش ، تنها منم

ختم شد با نام من ، طومار اصحاب حسین
چون به اسناد شهادت ، مختصر امضاء منم

می‌رود برنی سرم ، تا شام ، همراه رباب
اصغرم ، با اکبر اما همره و همپا منم

کس نکشته کودک شش ماهه معصوم را
در شهادت ، یادگار محسن زهرا منم

قلب ثاراله منم ، ز آن قبر من شد سینه اش
آن که دارد مدفنی والاتر از والا منم

هر کسی گرید «حسانا» از غم امروز من
خود رهایی بخش او ، از آتش فردا منم  

شاعر: حبیب چایچیان

فرات مهربانی

به طاق آسمان امشب گل اختر نمی تابد
بنات النعش اکبر بر سر اصغر نمی تابد
به شام کربلا افتاده در دریای شب ماهی
که هرگز آفتابی اینچنین دیگر نمی تابد
به دنبال کدامین پیکر صد پاره می گردد
که از گودال خون خورشید بی سر درنمی تابد
به پهنای فلک بعد از تو ای ماه بنی هاشم
چراغ مهر دیگر تا قیامت برنمی تابد
فرات مهربانی تشنه ی لب های عطشانت
تو آن دریای ایثاری که در باور نمی تابد
کنار شط خون دستی و مشکی پاره می گوید
که عباس دلاور از برادر سر نمی تابد
ز خاک تیره هفتاد و دو کوکب آسمانی شد
که بر بام جهان نوری از این برتر نمی تابد 

شاعر: زنده یاد نصرالله مردانی