یا اَیها الَّذینَ ءامَنوُ هَل اَدُّلُکُم عَلی تِجارتٍ تُنجیکُم مِن عَذابٍ اَلیمٍ* تُؤمِنوُنَ بِاللهِ وَ رَسوُلِه وَ تُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللهِ بِاَموالِکُم وَ اَنفُسِکُم ذلِکُم خَیرٌ لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمُون
ای اهل ایمان آیا شما را به تجارتی سودمند که شما را از عذاب دردناک (آخرت) نجات بخشد دلالت کنم؟ به خدا و رسول او ایمان آورید و به مال و جان خود در راه خدا جهاد کنید، این کار اگر دانا باشید برای شما بهتر است.
کربلایی محمد کاظم که دانش آموخته هیچ مکتبی نبود با لطف خاص حضرت صاحب الامر علیه السلام به شیوهای استثنایی حافظ کل قرآن کریم می شود. ماجرا چنین است:
ادامه مطلب ...آلبرت اینشتین در رساله پایانی عمر خود که در سال 1954 آن را در امریکا و به آلمانی نوشته است، اسلام را بر تمامی ادیان جهان ترجیح میدهد و آن را کاملترین و معقولترین دین می داند. این رساله در حقیقت همان نامه نگاری محرمانه اینشتین با آیت الله العظمی بروجردی است که توسط مترجمین برگزیده شاه ایران محرمانه صورت پذیرفته است. اینشتین در این رساله "نظریه نسبیت" خود را با آیاتی از قرآن کریم و احادیثی از نهج البلاغه وبیش از همه بحارالانوار علامه مجلسی تطبیق داده و نوشته که هیچ جا در هیچ مذهبی چنین احادیث پر مغزی یافت نمیشود و تنها این مذهب شیعه است که احادیث پیشوایان آن نظریه پیچیده "نسبیت" را ارائه داده ولی اکثر دانشمندان نفهمیده اند. از آنجمله حدیثی است که علامه مجلسی در مورد معراج جسمانی رسول اکرم (ص) نقل میکند که: هنگام برخاستن از زمین دامن یا پای مبارک پیامبر به ظرف آبی میخورد و آن ظرف واژگون میشود. اما پس از اینکه پیامبر اکرم (ص) از معراج جسمانی باز میگردند مشاهده میکنند که پس از گذشت این همه زمان هنوز آب آن ظرف در حال ریختن روی زمین است. اینشتین این حدیث را از گرانبهاترین بیانات علمی پیشوایان شیعه در زمینه "نسبیت زمان" دانسته و شرح فیزیکی مفصلی بر آن مینویسد. همچنین اینشتین در این رساله "معاد جسمانی" را از راه فیزیکی اثبات میکند (علاوه بر قانون سوم نیوتون، عمل وعکس العمل). او فرمول ریاضی معاد جسمانی را عکس فرمول معروف "نسبیت ماده و انرژی" میداند. یعنی اگر حتی بدن ما تبدیل به انرژی شده باشد دوباره عینا" به ماده تبدیل شده و زنده خواهد شد....
ای بنده خدا، در عیبجویی از کسی به خاطر گناهش شتاب مکن، شاید خداوند آن گناه او را بخشیده باشد. و از گناه کوچکی که خود گرفتار آن شده ای آسوده مباش، که ممکن است به آن گناه عذاب شوی. پس هر که از شما که به عیب دیگری آگاه است، به خاطر عیبی که از خود خبر دارد دست از عیبجویی او بردارد و لازم است شکر پاک بودن از گناهی که دیگری به آن دچار است، او را از دنبال کردن عیب دیگران بازدارد. (نهج البلاغه، خطبه 140)
آنروز که از گنبد و بارگاه جدم ـ رسول خدا(ص) ـ وداع کردیم و مدینه را به ساکنانش سپردیم، در چشمانت خواندم که حال و هوای دلت طوفانی است و ابری تیره و تار، آسمان آبی قلبت را پوشانده است. سخت؛ حال گریه داشتی، اما گریه نکردی. میدانم چرا؛ نخواستی خاطر اندوهگین پدرت آزردهتر شود. بغضی گرم و متراکم گلویت را فشرد. آنرا نگه داشتی، تا امروز که در میدان نبرد بر سر نامردان افشاندی. دست مریزاد عزیزم!
ساعتی پیش نزد من آمدی. اجازه میدان خواستی؛ برایم لحظه سختی بود، خیلی سخت. میدانستم که اگر اجازه بدهم، جدایی تا قیامت میان من و تو واسطه خواهد شد. چگونه میتوانستم دل از میوه دلم برکنم؛ ولی مگر پدرت غیر از تو و عباس و چند نفر دیگر کسی را داشت که به میدان بفرستد؟ همین دیشب دیدی که وقتی به همراهانم اجازه دادم، عدهای در تاریکی شب رفتند و رفتند و شما چند نفر ماندید و ماندید و چه وفادارانه ماندید!
لحظه جدایی برای تو هم خیلی سخت بود؛ میدانستی که با رفتنت، تنهایی پدرت دو چندان میشود، تنهای تنها در میان خیل دشمنان گستاخ؛ ولی رفتی تا آن سوی پل شهادت و اکنون لحظاتی است که تند باد گرم کربلا، انبوه زلفت را شانه میزند و من در امتداد وزش باد پنجه برکاکل زیبایت میسایم، چهقدر نرم و لطیف است کاکل خونینت، نور دیدهام علی!
علیجان! علاقه میان من و تو در ظرف رابطه پدر و فرزند نمیگنجد؛ رابطه ما فراتر از این است، باور کن هر وقت که دلم میگرفت و میخواستم رخسار جدم ـ رسول خدا(ص) ـ را ببینم، دیدگانم را بر صورت زیبایت میدوختم؛ آنوقت آرام میشدم و دل گرفتگیام به آرامش خاطر تبدیل میشد. تو شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) بودی. امروز این شباهت بیشتر شده و اکنون که آرام در دامانم خفتهای، این شباهت، بیشتر از هر زمان دیگر مرا به غبطه نشانده است. کاش آینهای بود تا رخسار گلگونهات را در آن ببینی!
پس، من کسی را سراغ این قوم فرستادم که نشان از رسول خدا(ص) داشت ـ یعنی تو را ـ و این جماعت کسی را کشتند که در اخلاق و آفرینش شبیهترین مردم به پیامبر بود. ماندهام که این جماعت از این پس، چگونه روی رستگاری خواهند دید!
اکنون زلفت پریشان پریشان است و دلت آرام آرام و لبت سیراب سیراب. از پل شهادت عبور کردی، از دست رسول خدا یک جرعه آب کوثر گرفتی و نوشیدی، گوارای وجودت! نور دیدهام! اما عطش، جان و تن پدرت را میسوزاند. در نیمه نبرد، وقتی که زبان در کامم گذاشتی، اینرا دانستی. تشنگی امانم را بریده است، وضع اهل خیمه نیز بهتر از من نیست.
بعد از تو دنیا بر من مباد! آن سان که تو آرام آرام دیده بر آن بستی.
فاصله میان من و تو با مرکب تندپای شهادت طی میشود؛ آنرا میپیمایم، با کمری خمیده از داغ تو و پشتی شکسته از دوری برادرم عباس. آرام بخواب میوه دلم!
به نقل از: حوزه