آنروز که از گنبد و بارگاه جدم ـ رسول خدا(ص) ـ وداع کردیم و مدینه را به ساکنانش سپردیم، در چشمانت خواندم که حال و هوای دلت طوفانی است و ابری تیره و تار، آسمان آبی قلبت را پوشانده است. سخت؛ حال گریه داشتی، اما گریه نکردی. میدانم چرا؛ نخواستی خاطر اندوهگین پدرت آزردهتر شود. بغضی گرم و متراکم گلویت را فشرد. آنرا نگه داشتی، تا امروز که در میدان نبرد بر سر نامردان افشاندی. دست مریزاد عزیزم!
ساعتی پیش نزد من آمدی. اجازه میدان خواستی؛ برایم لحظه سختی بود، خیلی سخت. میدانستم که اگر اجازه بدهم، جدایی تا قیامت میان من و تو واسطه خواهد شد. چگونه میتوانستم دل از میوه دلم برکنم؛ ولی مگر پدرت غیر از تو و عباس و چند نفر دیگر کسی را داشت که به میدان بفرستد؟ همین دیشب دیدی که وقتی به همراهانم اجازه دادم، عدهای در تاریکی شب رفتند و رفتند و شما چند نفر ماندید و ماندید و چه وفادارانه ماندید!
لحظه جدایی برای تو هم خیلی سخت بود؛ میدانستی که با رفتنت، تنهایی پدرت دو چندان میشود، تنهای تنها در میان خیل دشمنان گستاخ؛ ولی رفتی تا آن سوی پل شهادت و اکنون لحظاتی است که تند باد گرم کربلا، انبوه زلفت را شانه میزند و من در امتداد وزش باد پنجه برکاکل زیبایت میسایم، چهقدر نرم و لطیف است کاکل خونینت، نور دیدهام علی!
علیجان! علاقه میان من و تو در ظرف رابطه پدر و فرزند نمیگنجد؛ رابطه ما فراتر از این است، باور کن هر وقت که دلم میگرفت و میخواستم رخسار جدم ـ رسول خدا(ص) ـ را ببینم، دیدگانم را بر صورت زیبایت میدوختم؛ آنوقت آرام میشدم و دل گرفتگیام به آرامش خاطر تبدیل میشد. تو شبیهترین مردم به رسول خدا(ص) بودی. امروز این شباهت بیشتر شده و اکنون که آرام در دامانم خفتهای، این شباهت، بیشتر از هر زمان دیگر مرا به غبطه نشانده است. کاش آینهای بود تا رخسار گلگونهات را در آن ببینی!
پس، من کسی را سراغ این قوم فرستادم که نشان از رسول خدا(ص) داشت ـ یعنی تو را ـ و این جماعت کسی را کشتند که در اخلاق و آفرینش شبیهترین مردم به پیامبر بود. ماندهام که این جماعت از این پس، چگونه روی رستگاری خواهند دید!
اکنون زلفت پریشان پریشان است و دلت آرام آرام و لبت سیراب سیراب. از پل شهادت عبور کردی، از دست رسول خدا یک جرعه آب کوثر گرفتی و نوشیدی، گوارای وجودت! نور دیدهام! اما عطش، جان و تن پدرت را میسوزاند. در نیمه نبرد، وقتی که زبان در کامم گذاشتی، اینرا دانستی. تشنگی امانم را بریده است، وضع اهل خیمه نیز بهتر از من نیست.
بعد از تو دنیا بر من مباد! آن سان که تو آرام آرام دیده بر آن بستی.
فاصله میان من و تو با مرکب تندپای شهادت طی میشود؛ آنرا میپیمایم، با کمری خمیده از داغ تو و پشتی شکسته از دوری برادرم عباس. آرام بخواب میوه دلم!
به نقل از: حوزه